جدول جو
جدول جو

معنی منحرف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منحرف شدن
مشیدن، کیبیدن
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منحرف شدن
فاسد شدن، خراب شدن، منحط شدن، آن کاره شدن، بیراهه رفتن، گم راه شدن، انحراف داشتن، دور شدن (از راه راست)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منحرف شدن
للانحراف
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به عربی
منحرف شدن
Stray
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منحرف شدن
s'égarer
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منحرف شدن
kupotea
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منحرف شدن
بھٹکنا
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به اردو
منحرف شدن
หลุดจากเส้นทาง
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منحرف شدن
迷う
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منحرف شدن
לסטות
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به عبری
منحرف شدن
偏离
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به چینی
منحرف شدن
빗나가다
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
منحرف شدن
sapmak
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منحرف شدن
menyimpang
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منحرف شدن
পথভ্রষ্ট হওয়া
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منحرف شدن
भटकना
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به هندی
منحرف شدن
deviare
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منحرف شدن
desviarse
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منحرف شدن
abweichen
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منحرف شدن
afdwalen
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
منحرف شدن
відхилятися
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منحرف شدن
отклоняться
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به روسی
منحرف شدن
zboczyć
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منحرف شدن
desviar-se
تصویری از منحرف شدن
تصویر منحرف شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به دست آوردن، از آن خود کردن، همخوابگی کردن در تصرف خود گرفتن بدست آوردن، آرمیدن با دختر یا زن جماع کردن: امیر هوشنگ دختر را متصرف شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرک شدن
تصویر متحرک شدن
جنبیدن وزیدن لانیدن حرکت کردن جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشرح شدن
تصویر منشرح شدن
باز شدن گشاده شدن: (مرا سینه امل از شرح این سخن منشرح شد) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقرض شدن
تصویر منقرض شدن
بر افتادن از بین رفتن نابود شدن: (سلسله آل مظفر بدست تیمور منقرض شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرس شدن
تصویر مندرس شدن
کهنه شدن فرسوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردن، چشم پوشی کردن، صرف نظر کردن (ازقصد و میل) ، انصراف حاصل کردن، برگشتن، عدول کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منحنی شدن
تصویر منحنی شدن
Curve
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحنی شدن
تصویر منحنی شدن
curvar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحنی شدن
تصویر منحنی شدن
wyginać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحنی شدن
تصویر منحنی شدن
изгибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منحنی شدن
تصویر منحنی شدن
згинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی